بایـد دســت زنـت را بگــــیری !
پــا به پایــش فصل ها را قــَدم بزنی ،
و برایــش از عشـق و دلدادگـی بگویی . . .
تــا لااقل یک در دنــیا از هیچ چـــیز نترسد !
شمــــا زن ها را نمـــی شناسیـد ،
زن هــا ترســو اند ،
زن ها از همـــه چــیـز می ترســند ،
از تنهایــی . . . از دلتنگـــی . . . از دیـــروز . . . از فــردا
از زشــت شــدن . . . از دیـــده نشــدن . . . از جایگــزین شـدن
از تکــراری شدن . . . از پیـــر شدن . . . از دوســت داشتــه نشــدن
و شــما برای رفع این تـــرس ها نه نیــازی به پـــول دارید ،
نـه موقعیـــت و نه قــدرت ، نــه زیـــبایی و نـه زبـــان بازی !
كافیســـت فقط حـــریم بازوانتـــان راســت بگویــد (!)
كافیســت دوست داشتــن و مانــدن را بلد باشیــد (!)
وقتی مردها شــروع کردنـد به گرفتن احســاس امنیــت ،
زن ها عوض شدند . . .
آن قـــدر که امنیــت را در پــولِ شما دیدنــد ،
آن قـــدر که ترس از دوســت داشته نشــدن را
با جــراحی پلاســتیك تاخــت زدند ،
و تــرس از تــنــها نشـــدن را با بچــه دار شدن و و و . . .
عشــق ورزیدن و عاشــق کردن هــنر مردانـــه ای ست ؛
وقتــی زن ها شــروع می کنند بــه ناز خــریدن و ناز کشـــیدن ،
تعــادل دنـــیا به هــم می خــورد . . . !
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2